۱
چرکمرد گی پرجوش و جنجال کلاغان و
سپیدی درازگوی برف...


ته سفره ی تکانیده به مرز کرت
تنها حادثه است.

مرد پشت دریچه ی زردتاب
به خورجین کنار در می نگرد.

جهان
اندوه گن
رها شده با خویش.
و در آن سوی نهالستان عریان
هیچ چیز از واقعه سخنی نمی گوید.

۲۱ بهمن ۱۳۷۵


۲

آسمان
بی گذر از شفق
به تاریکی درنشست.

دود رقیق
از در و درز بام
بوی تپاله می پراکند.

کنار چراغ کلبه
نقلی ناشنیده می گوید بوته ی زرد و سرخ سربند
و در تویله ی تاریک
هنوز از گرده ی یابوی خسته
بخار بر می خیزد.

۳۱ بهمن ۱۳۷۵

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو